زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میكنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میكنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می كنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم
حق و باطل
اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا كه میخواهی باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یكیست
روزی یکی از سربازهایی که نگهبان سلول من بود, سوال کرد تو را برای چی گرفته اند؟
اسلحه داشتی؟ جواب دادم : بله. پرسید چندتا داشتی؟ جواب دادم : دو سه تا. پرسید مارکش چه بود؟ گفتم : خودکار دکتر علی شریعتی
سالها اينچنين گذشت و هر چه مينوشيدم تشنه تر ميشدم و هرچه ميخوردم گرسنه تر و هرچه ميگفتم ساكت تر و هرچه ميشنيدم بي جوابتر و هرچه مشهورتر گمنام تر و هرچه شلوغتر تنهاتر و هرچه غنيتر محتاج تر و هرچه آشنا تر بيگانه تر... تا... يقين كردم اينجا جاي من نيست
در این شهر صدای پای مردمانی می آید که همچنان که تورا می بوسند طناب دار تورا می بافند. مردمانی که صادقانه دروغ می گویند…
قضاوت
ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم
انسانیت
انسان بیش از زندگی است ؛ آنجا که هستی پایان می یابد،او ادامه می یابد.
بگذار تا شیطنت عشق....
خدایا اضطراب های بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم بر روح ام عطا کن و لذت ها را به بندگان حقیرت ببخش و دردهای عزیز بر جانم ریز
سلام
در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست ، ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است .
هست و نیست
در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم کرد: آبی اسمان که می ببینم و می دانم نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم هست
تهمت و دروغ
تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی انرا میپذیرد
چگونه زیستن
خـدایا تـو چگونه زیـسـتـن را به مـن بـیاموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت .
شهرت
خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکند
اصلاح فکر
زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهند لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست
ادمی
عده ای مثل قرص جوشانند؛ در لیوان آب كه بیاندازیشان طوری غلیان كرده و كف می كنند كه سر می روند اما كافی است كمی صبر كنی بعد می بینی كه از نصف لیوان هم كمترند.
شناخت
حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و دردبیگانگی و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است.
انسان
انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.
مثنوی
احساس می کنم در این مثنوی بزرگ طبیعت مصرع هایی ناتمامیم . بودنمان انتظار یک بیت شدن .
خدا
خداوندا من با تما م کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری
اندیشه
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری .
پشتکار
برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم میتواند از طرف جریان آب حرکت کند
چهره دل
هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم
عقل
خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟
دنیا رو نگه دارید
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
زنده بودن
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت
حسین
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.
حقیقت
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
معنای زندگی
زندگی چیست ؟ نان . آزادی . فرهنگ . ایمان و دوست داشتن
خوشبختی
برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن.
زندگی چیست؟؟
نیا را بد ساخته اند...
کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است .
و این تمام زندگیست
و
زندگی یعنی این ....
ای..
ای زینب: نگو در کربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه کنیم؟
خدایا
خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس
تقدیری مبارک
تا هرچه را که تو دیر می خوای زود نخواهم
وهرچه را که تو زود می خوای دیر نخوام
دوست داشتن
کسی را که دوستش می دارید شما را دوست نمی دارد...کسی که شما را دوست می دارد شما او را دوست نمی دارید...کسی که شما دوستش می دارید و او نیز شما را دوست می دارد , به رسم و آئین روزگار هرگز به هم نمی رسند و این رنج است
مذهب
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم.
دوست داشتن
دوست داشتن خیلی بهتر از عشق است. من هیچ گاه دوست داشتن خود را تا بالا ترین قله های عشق پایین نمی اورم
ارزش
ارزش انسان به اندازه حرف هایی هست که برای نگفتن دارد.
انسان..
انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت . بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته .بنگر به طرف کدام یک می روی
عشق
دکتر شریعتی:من هیچ گاه دوست داشتن خود را تا بالاترین قله های عشق پایین نمی آورم...
گناه
بیا گناه كنیم جایی كه خدا نباشد..
انسانیت
انسان به اندازه ای كه برخوردارتر است انسان نیست بلكه انسان به اندازه ای كه خود را نیازمند تر حس می كند انسان است.
حسرت مرگ
خدایا! به من زیستنی عطا كن كه در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای كه برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا كن كه بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
خوشبختی
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند.
تنهایی
حتی اگر تنهاترِین تنهایان باشم باز هم خدا با من است.او جبران تمام نداشتن های من است...
شرافت
شرافت مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یکبار لکه دار شد دیگر جبران پذیر نیست
کمال
انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند
عشق
شق مثل قایقی هست که در اعماق دریا غرق میشود ولی دوست داشتن
مثل قایقی هست که رو این دریا آرام به حرکت ادامه میدهد پس دوست داشته باشیم نه عاشق شویم
هنر
هنر تجلی غریزه آفریدگاری انسان است در برابر هستی که تجلی آفریدگاری خداست
روح
چقدر روح محتاج فرصتهاست که در ان هیچکس نباشد
نیایش
پروردگارا به مندایا به من توفیق تلاش در شکست صبر در نومیدی عظمت بی نام دین بی دنیا تو فیق عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند عنایت فرما
ایمان
حقیقت همواره همان جایی است که ایمان هست
درون گرایانه
سرمایه های هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
فریاد
من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سكوت میكنم...
کتاب ناخوانده
هر انسان كتابی است در انتظار خواننده اش.
فهم
به من بگو نگو ، نمیگویم ، اما نگو نفهم ، كه من نمی توانم نفهمم ، من می فهمم .
فهمیدن
انها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و از اسب
که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از
فهمیدنتو میترسند.
فرصت
روزی كه بود ندیدم....روزی كه خواند نشنیدم
روزی دیدم كه نبود....روزی شنیدم كه نخواند
پناهگاه ابدی
اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.
عشق
میقترین و بهترین تعریف از عشق این است كه :
عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است...
تنهایی بدین معنا نیست كه یك فرد بیكس باشد .... كسی در پیرامونش نباشد!
اگر كسی پیوندی ، كششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعكس كسی كه چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میكند...
و بعد احساس میكند كه از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ......
مرگ
.. نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ... نمیخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت ... ولی بسیار مشتاقم ... كه از خاك گلویم سوتكی سازد ... گلویم سوتكی باشد به دست كودكی گستاخ و بازیگوش ... تا كه پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد .... و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ... تا بدین سان بشكند دائم سكوت مرگبارم را ...
انسان
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی انجا که بتوانی انسانتر باشی
و از انچه که هستی و هستند فاسله بگیری این رسالته دائمی توست
توحید
دایا من در كلبه حقیرانه خود كسی را دارم كه تو در ارش كبریایی خود نداری
منچون تویی را دارم
وتو چون خود نداری
نیایش
خدایا : رحمتی كن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افكنم.
تا از آنها باشم كه پول دنیا می گیرند وبرای دین كار می كنند ؛ نه آنها كه پول دین می گیرند وبرای دنیا كارمی كنند .
کسی را دوست میدارم..
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن
تقدیر
نگاه كه تقدیر نیست و از تدبیر نیز كاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندامها و نیروهای روح و با قدرتی كه در صمیمیت است تجلی كند اگر هم هستیمان را یك خواستن كنیم یك خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حمله های صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.
تنهایی
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم،
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند.
طعم توفیق را می چشاند.
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده میكند .
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است .
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.
انسانها
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهاشان یکی است.
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
وقتی دیگر نبود
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
نیایش
خدایا:
مگذار که :
ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند .
که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد .
که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد .
که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند» کتمان کنم .
خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد .
مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و به « تشیع آری » کافر گردان 1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند 2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند 3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند 4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
|+| نوشته شده توسط مهرداد در شنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1390 | نظر بدهید
FPRIVATE "TYPE=PICT;ALT=" نمایش نسخه چاپی
ما ميگوييم كه عقل و دين انسان را به سعادت مير سانند و حضرت علي هم ميفرمايند كه سعادت انسان در گرو عقل اوست اما بعضي انسانها دينرو قبول ندارند اما عاقلتر از بعضي ها هستند كه پيرو دين هستند مثلا ما كافر دانشمند هم داريم مسلمان جاهل هم داريم از طرفي ما ميگوييم كه دين به رشد عقل كمك مي كند حالا سئوال من اينست كه چگونه ما ميتوانيم هم نيروي عقل علمي(ابزاري) و هم نيروي عقل معنوي را رشد وتعالي بدهيم تا يك مسلمان دانشمند شويم يعني از هر جهت انسان فهميده اي باشيم
پاسخ:
پرسش: چگونه به كمال عقلي و ديني برسيم تا اولي الباب شويم ؟ شرح : ما مي گوييم كه عقل و دين انسان را به سعادت مي رسانند و حضرت علي هم مي فرمايند كه سعادت انسان در گرو عقل اوست اما بعضي انسان ها اين رو قبول ندارند اما عاقل تر از بعضي هستند كه پيرو دين هستند مثلا ما كافر دانشمند هم داريم .مسلمان جاهل هم داريم .از طرفي ما مي گوييم كه دين به رشد عقل كمك مي كند . چگونه ما مي توانيم هم نيروي عقل علمي(ابزاري) و هم نيروي عقل معنوي را رشد و تعالي بدهيم تا يك مسلمان دانشمند شويم يعني از هر جهت انسان فهميده اي باشيم ؟ پاسخ: دوست گرامی؛ گرچه بر اساس الهیاتی که در غرب وجود دارد و به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرده،حوزه عقل و دین دو مقوله جداگانه و مستقل برای شناخت حقایق هستی از جمله خداشناسی تلقی شده، ولی حقیقت آن است که عقل در مقابل دین و جدا از آن نیست، بلکه عقل از راهکارها و ابزارهای دین برای رسیدن به شناخت است، چون دین آدمی را از دو راه به شناخت خدا دعوت کرده: یکی راه عقل و دیگر راه نقل (آیات و روایات) البته راه دیگری به نام «قلب و شهود عارفانه» نیز برای شناخت خدا مطرح است.(1) شکوفایی عقل در امور علمی و معنوی برای همه افراد ممکن است. همه قادر به رشد و شکوفایی آن هستند اما همت و تلاش لازم دارد. در رشد و شکوفایى عقل چه در امور علمی و چه درامور معنوی، اسباب و عواملى تأثیر دارند. بعضى عبارتاند از: 1 - تفکر: اساس حیات انسانى، تفکر است. تفکر، استعدادهاى پنهان آدمى را آشکار مىکند. خرد او را از قوّه به فعل در مىآورد. زمینه رشد او را فراهم مىآورد. امام على (ع) مىفرماید: «الفکر ینیر اللّبّ؛(2) تفکر، عقل را روشن مىکند». امام کاظم (ع) اندیشیدن را نشانه و راهنماى خردمند و عاقل دانسته است.(3) تفکر، هم بر عقل نظرى که در حوزه شناختى هستها و نیستهاست و هم بر عقل عملى که در حوزه رفتارى و بایدها و نبایدهاست، تأثیر مىگذارد. در بخش نخست، موجب بصیرت و فهم و درک انسان مىشود.(4) در بخش دوم، عمل انسان را تصحیح مىکند. امام على (ع) مىفرماید: بر تو باد به اندیشیدن، زیرا موجب رشد و نجات از گمراهى و اصلاح کننده اعمال است.(5) بر این اساس، اسلام بر درست اندیشیدن تأکید کرده است تا جایى که پیامبر ساعتى اندیشیدن را برتر از یک سال عبادت دانستهاند.(6) البته هر تفکرى عبادت نیست، بلکه تفکرى که در رشد و سعادت و تکامل انسان مؤثر باشد؛ مانند تفکر در طبیعت، تاریخ ملتها، جهان خلقت، سراى ابدى و... . رشد و شکوفایى هر استعدادى، منوط به کارگیرى آن است. در حیطه ذهن و عقل، تفکر باعث اتقان و استحکام معلومات مىگردد. عادت به استفاده از عقل و به کارگیرى آن در مسیر زندگى، باعث بارورى و تکامل عقل، مىشود. نکته مهم در اینجا، عمقبخشى به اندیشه است. امام على (ع) مىفرماید: آل محمد (ص) دین را توأم با عقل و عمل درک مىکردند. فقط به شنیدن و نقل کردن بسنده نمىکردند.(7) شاید ترغیب قرآن به تدبر و تعمّق در پدیدههاى جهان، ناظر به این امر حیاتى باشد. 2 - علمآموزى: یکى از راههاى رشد و نمو عقل، علمآموزى است. امام على (ع) مىفرماید: «العقل غریزة تزید بالعلم و التجارب؛(8) عقل، سرشتى است که با علم و تجربه زیاد مىگردد»؛ یعنى عقل از ابتداى تولد، به صورت بالقوّه در وجود انسان به ودیعت نهاده شده است. با علمآموزى، زمینه به فعلیت رسیدن آن فراهم مىشود. حضرت در جایى دیگر، علم را چراغ و روشنایى عقل دانستهاند.(9) البته منظور از علم، فقط حفظ مطالب و افزایش معلومات نیست، بلکه مراد فهم صحیح مطالب است. 3 - تجربهاندوزى: روش دیگر براى پرورش عقل، تجربهاندوزى است. روایات اسلامى نشان دهنده ارتباط میان تجربهاندوزى و عقلافزایى است. انسان با کسب هر تجربهاى، عقل فطرى و طبیعىاش به کمال دست مىیابد و از دانش و بینشى تازه برخوردار مىگردد. امام على (ع) مىفرماید: تجربهها تمام نشدنى و عاقل از ناحیه آن ها در زیادت است.(10) حضرت، حفظ و نگهدارى از تجارب را در رأس خردورزى دانستهاند.(11) 4 - تزکیه نفس: شاید تعجب کنید که چه رابطهاى میان خردورزى و تزکیه نفس وجود دارد؟ اما با دقت و تأمل در تأثیر نفسانیات و هواهاى نفسانى در عقل مىتوان گفت تمایلات نفسانى، قواى ادراکى آدمى را مختل مىسازد. به مرکز فرماندهى انسان یعنى «عقل» یورش مىبرد. آن را به بند مىکشاند. از اینرو امام على (ع) مىفرماید: هوا و هوس، آفت عقل است.(12) تزکیه نفس، روشى براى آزادسازى عقل از بند هواى نفس است. امام على (ع) مىفرماید: با شهوت خود جهاد کن. بر غضب خویش غلبه نما. با عادات بد خود مخالفت کن تا نفست پاکیزه گردد و عقلت کامل شود.(13) 5 - بهرهگیرى از دیدگاههاى مختلف: در منطق قرآن، راه دستیابى به عقل سلیم و خردورزى، استقبال از افکار گوناگون و بررسى آن هاست. از این رو بشارت مىدهد به کسانى که سخنها را مىشنوند و بهترین آن ها را بر مىگزینند: «الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنة».(14) استاد مطهرى مىگوید: «اینجا کلمه سماع هم نیست، بلکه یستمعون القول است؛ یعنى به سخنان گوش فرا مىدهند و در سخنان دقت مىکنند و نقادى مىکنند و آن را که بهترین است انتخاب مىکنند. آن وقت مىفرماید: چنین کسانى هستند که خدا آن ها را هدایت کرده و این ها به راستى صاحبان عقل هستند.»(15) لازمه عقلانیت، تحمل آرا و تضارب افکار و ارائه تحلیل درست از آن هاست. امام على (ع) مىفرماید: «ألا و انّ اللّبیب من استقبل وجوه الاراء بفکر صائب و نظر فى العواقب؛(16) عاقل و اندیشمند کسى است که از نظریات گوناگون، استقبال کرده و با تحلیل درست با آن ها برخورد مىنماید. از لوازم و تبعات آن غفلت نکرده و به آینده و نتایج آن مىاندیشد.» 6 - دلیلجویى: یکى از عوامل پرورش قوّه تعقّل در انسان، دلیلجویى است. این عامل در پذیرش مطالب دیگران، یا در ارائه آن از جانب خود شخص، باید مورد نظر قرار گیرد. قرآن مجید همه را به دلیلجویى و درخواست برهان از مدعیان، تشویق مىکند . کسانى را که براى مطالب خود برهان نمىآورند، غیر صادق مىشمارد.(17) پی نوشت ها: 1. جوادی آملی، دینشناسی، ص 126، نشر اسراء، قم ـ 1383ش. 2. غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ج 1، ص 100. 3. تحف العقول، ترجمه علىاکبر غفارى، ص 406. 4. غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 171. 5. همان، ج 4، ص 294. 6. بحارالانوار، ج 71، ص 326. 7. نهج البلاغه، خطبه 239. 8. غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 32. 9. همان، ج 1، ص 144. 10. همان، ص 397. 11. همان، ج 3، ص 407. 12. همان، ص 101. 13. همان، ص 365. 14.زمر (39) آیه 18. 15. مرتضى مطهرى، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 37. 16. غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 337. 17. نمل (27) آیه 64 و بقره (2) آیه 111.
برای ارسال دیدگاه باید در سایت وارد شوید .ورود
دیگر برادرش عباس نبود این را می شد از ندای امام که هنوز در سرزمین گرم کربلا می پیچید فهمید؛
«اَخی اَبَا الفَضل اَلانَ اِنکَسَرَ ظَهری…وقَلَت حیلَتی(برادرم ابالفضل، حالا کمرم شکست و تدبیرم گسست)»
تازگی خون علی اکبر بر محاسن امام دیده میشود و علی اصغر که هنوز از جنازه اش که بر دستان پدر آرمیده است خون گرم به بیرون فواره میزند.اما شاید امام بیشتر از آنکه داغ دار فرزندان خود باشد نگران امانت های برادرش امام حسن علیه السلام بود امانت هایی که در راه دفاع از عمویشان،حسین علیه السلام به شهادت رسیده بودند.
در گوشه و کنار زمین کربلا پیکرهای یاران باوفای ابا عبدالله علیه السلام به چشم می خورد.حقیقتا چه معادله ای بین سکه و سر بود که هیچ یک از یاران حسین سری بر بدن نداشتند؟و حسین همه را نظاره میکرد. آری دیگر زمان آن رسیده بود که او نیز خدایش را ملاقات کند و به یارانش بپیوندد.
حسین علیه السلام یکه و تنها مردانه در برابر خیمه هایش ایستاده است تا کسی جرائت دست اندازی به اهل بیت باقی مانده اش را نداشته باشد. چهره ای آکنده از غم ، دلی داغ دیده و چشمانی که در هر لحظه، شهادت عزیزان را به تصویر میکشد ولی باز هم محکم ایستاده است.
هیچ کس جز خدای نمیداند که امام در آن لحظات چه میکشیدند اما با و جود تشنگی و در حالی که کاملا از حیات و زندگی مأیوس شده بود در برابر خرواری از سربازان دشمن شمشیرش را کشید و با صدای هر چند خسته اما کوبنده مبارز طلبید.مبارزین پر هیاهویی که در قتال امام حسین علیه السلام حاظر می شدند در دم کشته میشدند.این را من نمی گویم بلکه تاریخ نویسان سپاه عبیدالله ابن زیاد میگویند آنها که لحظه به لحظه ی عاشورا را ثبت می کردند.
نفر ها می گذشتند و اطراف حسین علیه السلام پر شده بود از لاشه ی ناجوانمردانانی که میخواستند افتخار کشتن حسین علیه السلام را به سینه زنند. دیگر احدی جرائت نزدیک شدن به قتال امام را نداشت چرا که با گذاردن کوچکترین قدمی در دم به اسفلی سافلین می پیوست.
امام با ملاحظه ی این اوضاع اینبار خود یک تنه به جانب راست سپاه دشمن حمله ور شد در حالی که اینگونه رجز میخواند:
َالموتُ اَولی مِن رُکُبِ العارِ و العارُ اَولی مِن دُخُولِ النارِ
«مردن از آلودگی به عار و ننگ بهتر است،و عار و ننگ از ورود به آتش بهتر است»
امام تنها یکه تاز میدان حق، آن چنان به جانب راست سپاه کفر میزد که چون ملخ از گرد او فرار میکردند.آنکه در تیر رس شمشیر امام قرار میگرفت فورا خونش زمین را نجس میکرد.با این یورش جانانه آرایش سپاه راست عمر ابن سعد کاملا از هم پاشیده شد.
امام اما اینبار به طرف چپ سپاه دشمن حمله نمودند در حالی که این ندا را بر لب داشتند:
اَنا الحُسین بنُ علی احمی عِیالاتِ اَبی
آلَیتُ اَن لا اَنثَنی اَمضی عَلی دینِ النَّبی
«من حسین فرزند علی هستم،از خاندان پدرم حمایت میکنم،سوگند خورده ام که به دشمن پشت نکنم؛و پیرو دین نبی اکرم صلی الله علیه و آله باشم»
سپاهیان کفر، ملخ وار از اطراف امام فرار میکردند.به گونه ای که آرایش سپاه چپ دشمن نیز کاملا پرا کنده و به اطراف خزیده گردید.
«عبدالله بن عمار بن عبد یغوث» در این باره میگوید: “غمگینی چون او ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یار و دوستانش کشته شده باشند و اینگونه با قوت روح و بدن برزمد. او آنگونه با جرأت و دلیرانه بر دشمن حمله میکرد که گروه دلیر مردان(دشمنان امام)هر وقت او شدت نشان میداد، از هم میشکافت و دیگر کسی توان مقاومت نداشت.”
عمر بن سعد که شاهد در هم شکستن کامل سپاه خود بود با آشفتگی تمام بر سر سپاهیان خود نعره زد:
«این فرزند اَنزَعُ البَطین(یکی از القاب امیرالمومنین)است.و این پسر کشنده عرب است! از هر طرف بر او حمله کنید»
در همین هنگام ناگهان چهار اسب تیر انداز از اطراف امام را محاصره نمودند و بین امام و خیمه گاه فاصله ایجاد کردند تا سپاهیا ن مجال حمله به خیمه گاه را پیدا کنند.
امام به آنها نهیب زدند و فرمودند: «ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر شماها دین ندارید و از روز بازگشت نمیهراسید، پس در دنیای خود آزاده باشید و به (روش) نیاکان خود باز گردید، اگر عرب هستید، همان طور که اینگونه میپندارید.»
شمر با شنیدن نهیب امام حسین علیه السلام صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه میگویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم میجنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.»
شمر پذیرفت و همه به یکباره امام را هدف گرفته و به سوی او حمله ور شدند . جنگ به سختی گرایید و تشنگی لحظه به لحظه عرصه را بر امام تنگتر می کرد.
امام اینبار به سوی فرات حملهور شدند. فراتی که «عمرو بن حجاج» با چهار هزار سپاه از آن محافظت میکرد.اما با ورود امام به این ناحیه سپاه چهار هزار نفری عمرو را در هم شکستند و سربازان او از اطراف امام پراکنده شدند. اسب وارد آب شده بود، امام به اسب خود فرمودند: «تو تشنهای و من نیز تشنهام؛ تا از آب ننوشی من هم از آب نخواهم نوشید»، اسب از نوشیدن آب امتناع می ورزید. امام دست زیر آب بردند و درحالی که خنکی آن را احساس میکردند به ناگاه صدای فریادی را شنیدند: «آیا شما از (نوشیدن) آب لذت میبری در حالی که به حرم تجاوز شد؟»
امام بدون اینکه قطره ای بنوشند، آب را از دستان ریختند و با سرعت روانه خیمهگاه شدند.
امام سراسیمه به خیمه گاه رسیدن بستگان بار دیگر با خوشحالی به دور او حلقه زدند چرا که بار دیگر ابا عبد الله علیه السلام را می دیدند.امام آنها را به صبر و بردباری امر کردند و فرمودند: «برای بلا آماده باشید و بدانید که خداوند متعال حامی و نگهدار شماست و به زودی شما را از شر دشمنان خلاصی میبخشد و عاقبت کارتان را به خیر قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض این بلا به شما انواع نعمتها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلایه نکنید، و چیزی که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانید.»
همانا این وداع همانطور که در وصیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) اشاره شده است سختترین لحظه برای امام بود چرا که شاید دیگر بعد از حسین کسی نبود تا از غارت خیمه گاه و اذیت اهل حرم جلوگیری کند.حسینی که با شنیدن قصد دشمن برای حمله به خیمه گاه آب را رها کرد و به طرف خیمه گاه تازاند میدانست که بعد از این وداع دوم چه بر سر اهل حرمش خواهد آمد.در همین اوضاع که امام در حال دل داری دادن به اهل بیتش بود فریاد عمر بن سعد بلند شد: «ای وای بر شما! تا هنگامی که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم برید. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم میپاشد.»
از هر طرف به سوی امام تیراندازی شد، به گونهای که تیرها از بین طنابهای خیمهگاه(استراتیژی امام برای برای مقابله با تیر اندازی به محوطه خیمه گاه) میگذشت و گاه به لباس زنان اصابت میکرد. زنان به وحشت افتادند و سراسیمه به خیمهگاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردی خواهد کرد. امام چون شیری غضبناک بر آنان حمله کرد، تیرها از هر سو به امام نشانه رفتند و گاه به سینه یا گلوی امام مینشستند.
در همین اوضاع و احوال آشفته بود که ناگاه دومین فریاد استغاثه امام بلند شد:
«آیا کسی هست که از حرم رسول خدا حمایت و حراست کند؟ آیا یگانهپرستی هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آیا پناه دهندهای هست که در پناه دادن ما به خداوند امید بندد؟»
پس از آن، صدای ناله زنان بلند شد، و امام سجادعلیه السلام با تکیه بر عصای از جا برخاست در حالی که از شدت بیماری شمشیرشان بر زمین کشیده میشد. ناگاه امام حسین(علیه السلام) با فریادی بلند فرمودند:
«ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمین از نسل آل محمد خالی گردد.»
پس از آن ام کلثوم امام سجاد(علیه السلام) را به بستر خویش بازگردانید.
امام جبّهای از خز به همراه داشتند و عمامه پیامبر را بر سر نهاده بودند و شمشیر آن حضرت را بر کمر بسته بودند.ایشان پیراهنی طلب کردند که هیچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زیر لباس خود پوشیدند. لباسی برای امام آوردند. امام آن را نپسندید چون آن را لباس ذلت و خواری دانستند. لباس کهنه ای را گرفتند و آن را قدری پاره کردند و زیر لباس خود پوشیدند. و زیرجامهای را طلبیدند و آن را نیز پاره کردند و پوشیدند، تا آن لباس را دشمن به غنیمت از تنشان در نیاورد.
امام وارد میدان جنگ شدند و پس از هر حمله به وسط میدان باز میگشتند و مکرر این عبارت را ترنم میفرمودند: «لاحول و لا قوة الا بالله العظیم هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر از آن خدای بزرگ.» در همین حال گاه طلب آب میفرمودند.
و شمر در پاسخ می گفت: «آن را نمیآشامی تا به آتش وارد گردی… .»
«ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمودند:
«پروردگارا! تو میبینی که من در چه وضعیتی از این بندگان سرکش و معصیت کارت قرار گرفتهام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بکش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»
امام با صدایی بلند فریاد زدند:
«ای امت نابکار! چه بد بعد از محمد(صلی الله علیه و آله) با عترت او برخورد کردید، اما شما پس از من کسی را نخواهید کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شمارید. اما کشتن مرا ساده گرفتهاید؛ به خدا قسم، امیدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامی دارد و سپس از شما بدون این که خود بدانید انتقام بگیرد.»
«حصین» گفت: «ای پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام میگیری؟» امام فرمودند:
«خدا بین خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار میدهد که بدان سبب خونتان را خواهند ریخت، سپس عذابی سهمگین بر شما نازل خواهد کرد.»
از آن همه زخمهای بسیار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ایستاد تا قدری استراحت کند. فردی با سنگ به پیشانی او زد. پیشانی آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگیری کند. دیگری با تیری سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تیر بر قلب امام نشست. امام فرمودند:
«بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله؛ به نام خدا، و برای خدا و بر مبنای ملت و آیین رسول خدا»
و سپس به آسمان سر برداشتند و خدای تعالی را مورد خطاب قرار دادند:
«الهی انک تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس علی وجه الارض ابن نبی غیره؛ پروردگارا! تو خود میدانی که اینها مردی را میکشند که بر روی زمین جز او پسر پیامبری نیست.»
سپس تیر را از پشت خود بیرون کشید و خون چون ناودان فوران زد. دست را زیر زخم سینه نهاد تا این که از خون پر شد، و به آسمان پاشید و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آید، زیرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطرهای به زمین نریخت. بار دیگر دست زیر خون گرفتند و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشیدند و فرمودند:
«همین گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالی که به خون خضاب شدهام؛ و خواهم گفت: ای جدم! فلان و فلان مرا کشتند.»
اسب امام در اطراف آن حضرت میچرخید و خود را به خون امام آغشته میکرد.ابن سعد گفته بود: «این اسب، از اسبان خوب پیامبر است. او را بگیرند و محاصره کنند» اما مردم شام در این امر ناکام مانده بودند. بنابراین گفت: «او را رها کنید تا ببینم چه میکند.»
او پیشانی خود را به خون حسین آغشته کرد و شیهه ای زد.به فرموده امام باقرعلیه السلام آن حیوان پیوسته از ستم به حسین و از امتی که پسر پیامبرش را کشته، مینالید و آن حیوان شیههکنان به خیمهگاه میدوید.
«هنگامی که چشم زنان به آن اسب با یال و کاکل پر خون و زین واژگون افتاد، از خیمهگاه بیرون ریخته، موی پریشان کردند و بر صورت سیلی میزدند. بر چهره خود مینواختند، و فریاد ناله سر داده بودند. بعد از عزت، به ذلت و خواری افتادند و به سوی قتلگاه حسین شتابان میدویدند.
ام کلثوم فریاد میزد: «ای محمد و ای پدرم، ای علی جان و ای جعفر طیار و ای حمزه (سیدالشهداء) این حسین است که عریان به روی خاک کربلا افتاده.»
و زینب نیز سلام الله علیها اینگونه مینالیدند:
“وا اخاه، وا سیداه، وا اهل بیتاه، لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل؛ «وای برادرم! وای آقایم! وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین میافتاد و کوهها بر دشتها به هم میخورد.»
حضرت زینب سلام الله علیها نزدیک امام رسیده بودند.در همان حال عمر بن سعد با عدهای از یارانش به قتلگاه نزدیک شده بود و امام در آخرین لحظات عمر شریفش به سر میبرد.
پس زینب فریاد زد: «ای عمر! اباعبدالله را میکشند و تو به او مینگری؟» وقتی عمر سعد از زینب روی گرداند، اشک چشمانش بر موهای چهرهاش جاری شد.
خون همچنان جاری بود تا این که امام بر روی زمین نشست، ولی خود را بر روی زانو به جلو میکشید. این حالت چندان ادامه نیافت تا این که «مالک بن نصر» با شمشیر ضربتی به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودی که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمودند: «با این دست نه بخوری و نه بیاشامی و خداوند با ستمکاران محشورت سازد.» کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست. دشمن امام را لحظه به لحظه بیشتر محاصره میکردند.
امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمایت از امام وارد میدان شد و روی سینه امام به شهادت رسید.مردم تمایلی به قتل امام نداشتند؛ کشتن امام را هر قبیله به دیگر طائفه واگذار میکرد.
ناگاه شمر فریاد زد: «منتظر چه هستید و چرا توقف کردهاید؟ همه بر او حمله کنید.»این بود که «زرعة بن شریک» ضربتی به کتف چپ امام زد و «حصین» تیری به گلوی امام نشانه رفت.دیگری بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نیزهای به سینه مبارک امام زد و قفسه سینه شکسته شد؛ هم او تیری به گلوی حضرت زد و «صالح بن وهب» نیزهای به پهلوی او زد.
«هلال بن نافع» گفت: من نزدیک حسین ایستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «لیکن به خدا سوگند تا به حال کشتهای را ندیدهام به نیکویی او که در خون آغشته شود و اینگونه زیبایروی و نورانی باشد. آنقدر نور چهره او و زیبایی هیبتش مرا به خود مشغول داشته بود که به طور کلی از کشته شدن او غفلت داشتم»
در همان حال حضرت گاه طلب آب میکرد و دیگران از پاسخ به این درخواست ابا داشتند.
امام و دعای آخر
چون آن حالت امام شدت یافت، سر به آسمان بلند کرد و چنین دعا کرد:
«خدایا! تو برترین جایگاه را داری، بزرگترین قدرت، آنچه میخواهی میکنی، بی نیازی از خلایق، بزرگیات بس عریض است و بر هر چه بخواهی توانایی، لطف و مهربانی تو نزدیک است، در عهد و پیمان راستگویی، نعمت تو سرازیر است و بلای تو نیکو، وقتی تو را بخوانم نزدیکی، هر چه را خلق کردی بر آن احاطه داری، توبه پذیرندهای، از هر کسی که به تو باز گردد، بر هر چه اراده کنی دست یافتهای، هر چه را طلب کنی مییابی، وقتی که تو را شکر گویم تو سپاسگزاری، تو فراوان یاد میکنی هنگامی که تو را یاد میکنم، تو را میخوانم در حالی که محتاج و نیازمندم، در حال فقر به تو رغبت نشان میدهم، به سوی تو جزع میکنم، در حالی که بیمناکم، میگریم در حال گرفتاری و از تو کمک میطلبم در حال ناتوانی، به تو تکیه میکنم در حالی که کفایتم میکنی، پروردگارا! بین ما و قوم ما تو خود حکم کن؛ چرا که آنها ما را فریب دادند و ذلیل و خوار ساختند، به ما نیرنگ زدند و ما را کشتند در حالی که ما خاندان پیامبر تو و فرزند دوست محمد(صلی الله علیه و آله) هستیم که تو او را به پیامبری برانگیختی، و او را امین وحی خود دانستی، پس ما را در کارمان گشایش عطا فرما، ای بخشندهترین بخشندگان!»
سپس اینگونه فرمودند:
“اصبر علی قضائک، یا رب، لا اله سواک یا غیاث المستغیثین؛ «الهی بر قضای تو شکیبایی میکنم، معبودی جز تو نیست، ای پناه درخواست کنندگان!»
نیز فرمودند: « جز تو خدایی ندارم، و پرستش کنندهای جز تو نیست، بر حکم تو صبر میکنم، ای پناه کسی که جز تو پناهی ندارد! ای همیشگی که پایان ندارد! و ای زنده کننده مردگان! ای که بر کسب همه، احاطه داری! بین ما و بین آنها – ای بهترین حاکمان – تو خود قضاوت کن.»
امام حسین علیه السلام با آن همه زخم در حال زجر کشیدن بودند که ناگهان حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «ویحکم، اما فیکم مسلم، فلم یجیبها احد؛ وای بر شما! آیا در بین شما مسلمانی نیست؟ احدی او را پاسخ نداد.»
پس از آن ابن سعد فریادی بر سر مردم زد که: «بر او فرود آیید و او را راحت کنید»
شمر با سرعت بر گودال وارد شد و بر سینه امام نشست و محاسن شریف آن ولی اعظم الهی را گرفت و با دوازده ضربه سر مقدس عزیز زهرا سلام الله علیها را از تن مقدسش جدا ساخت.
آخرین مناجات امام این بود «الهی رضاً برضاک؛ خدایا به رضای تو راضی و خشنود هستم»
و آخرین کلامشان «بسم الله و بالله و فی سبیل الله؛ به نام خدا